باب دل : مجموعه اشعار مهدوی



اسیر خار ولی مثل گُل معطٌر بود

گلی که تشنه ی پیوند با صنوبر بود

حکیمه ای که به فردا شدن می اندیشید

ملیکه ای که معمٌای قصر قیصر بود

کنیز نه . بنویسید ماه بانویی

اسیر جاذبه ی آفتاب دیگر بود

به شب نشینی ‌‌خورشید سامرا می رفت

به سوی آنچه که در طالع اش مقدّر بود

بهشت فرش قدم ‌های ساده اش‌ میشد

بهشت‌ با خبر از احترام مادر بود

و ناگهان خبری سبز مثل گُل رویید

گلی که ناب ترین یادگار کوثر بود

رسید مژده که ایام غم نخواهد ماند

در آن سیاهی شب آسمان منور بود

 

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد

انیس و مونس شب های تار نرجس شد

 

به نام دلبر خوش قد و قامت نرجس

ردیف شد غزلی با قیامت نرجس

که سر به زیر ولی سربلند می آید

اسارت است شروع اصالت نرجس

چقدر رفته به زهرا شباهت زینب

چقدر رفته به زینب شهامت نرجس

عزیزِ حضرت مولاست مهدی موعود

کنیز حضرت زهراست حضرت نرجس

حسن شبیه حسن بوده است اما نه

جفای جعده کجا و نجابت نرجس

به جای اشک دو رکعت نماز باران خواند

جوانه زد گل نرگس به حرمت نرجس

بهارِ منتظران بی خبر رسید از راه

شــبیه معجزه ای با کرامت نرجس

 

ستاره ای بدرخشید و ماه مجلس شد

به غمزه مسئله آموزِ صد مدرِّس شد

 

پیاده آمده تا تــک ســوارِ ما باشد

قرار شد گل نرگس قرار ما باشد

امامِ صُلح غزل پوش می رسد از راه

که مهربانی او ذوالفقار ما باشد

سپاه گیسوی او تا رها شود در باد

مسیح شانه به شانه کنار ما باشد

به قلب آینه ای کاش آه ننشیند

مباد زخمی گرد و غبار ما باشد

عَجَم قبیله ی نام ‌آشنای عشق علیست

طلای حضرت سلمان عیار ما باشد

خدا کند که شکوفایی گل نرگس

طلوع تازه ای از روزگار ما باشد

خدا کند که بمیریم انتظارش را

و این نوشته ی سنگ مزار ما باشد

 

ستاره ای بدرخشید و ماهِ مجلس شد

دل رمیده ی ما را انیس و مونس شد

 

ابراهیم زمانی


باب دل : مجموعه اشعار مهدوی

من خسته ام , نه مثل درختی که خسته است

میوه نمی دهد دلش از بُن شکسته است !

 

خسته ، نه مثل قلب فرومانده از تپش

یا خون مُرده ای که ز رفتن نشسته است

 

خسته نه از هزار و دو صد سال انتظار

چشم انتظار آمدن اولین بهار !

 

خسته ولی نشسته نه ، که ایستاده ام

بر پای مانده بر سر این عهد استوار.

 

من خسته ام ز خستگی هم قطارها

چشمان خواب رفته ی چشم انتظارها

 

زین خلق پر شکایت نالان دلم گرفت »

افسوسِ همّتی که ندارند یارها !

 

فرشته حالی


باب دل : مجموعه اشعار مهدوی

کرامت پیشه ای بی مثل و بی مانند می آید

که باران تا ابد پشت سرش یک بند می آید

 

کسی که نسل او را می شناسد ، خوب می داند

که او تنها نه با شمشیر ، با لبخند می آید

 

همان تیغی که برقش می شکافد قلب ظلمت را

همان دستی که ما را می دهد پیوند می آید

 

همه تقویم ها را گشته ام ، میلادی و شمسی

نمی داند کسی او چندِ چندِ چند می آید

 

جهان می ایستد با هر چه دارد روبروی او

زمان می ایستد بوی خوش اسفند می آید

 

ولی الله ، عین الله ، سیف الله ، نور الله

علی را گر چه بعضی بر نمی تابند می آید

 

بله ! آن آیت اللهی که بعضی خشک مذهب ها

برای بیعت با او نمی آیند می آید

 

برای یک سلام ساده تمرین کرده ام عمری

ولی می دانم آخر هم زبانم بند می آید

 

بخوان شاعر ! نگو این شعربافی در خور او نیست

کلاف ما به چشم یوسف ارزشمند می آید

 

به در می گویم این را تا که شاید بشنود دیوار

به پهلوی کبود مادرم سوگند می آید

 

محمدحسین ملکیان


باب دل : مجموعه اشعار مهدوی

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

دانلود رایگان مقاله فروشگاه اینترنتی قاصدک طلایی کتابخانه امام خمینی (ره)فلاورجان دانلودستان کاربرد فناوری سایت اینترنتی کویر 82404029 الاکلنگی وعده درسهایی از قرآن و حدیث